تو مدیریت کاربردی یه قانون نانوشته داریم: هر جا پای احساس وسط بیاد، رودربایستی هم میاد؛ هر جا رودربایستی باشه، استانداردها کم‌کم جا به‌ جا می‌شن و دیگه اون سازمان حرفه‌ای سابق نیست. واقعیت تلخ مدیریتی اینه که کسب‌وکار نه خیریه خانوادگیه، نه پاتوق رفقا و نه جایی برای جبران دین‌های عاطفی. اگر کسی رو استخدام کردی که مطمئنی روزی نمی‌تونی تو چشماش نگاه کنی و راحت بگی «اخراجی»، یعنی از همون اول اون صندلی رو بهش باج دادی، نه مسئولیت. از این‌جا به بعد، هر بار عملکردش ضعیفه، به‌جای برخورد حرفه‌ای، شروع می‌کنی توجیه درست کردن: «الان شرایطش خوب نیست»، «به‌هرحال فامیله»، «ناراحت می‌شه»، و کم‌کم معیار تصمیم‌گیری از روی کار می‌ره روی رابطه. تیم هم می‌فهمه که اینجا شایستگی مهم‌تر نیست، رفاقت مهم‌تره. رابطه کاری باید حرفه‌ای باشه، نه خونی. می‌تونی با رفیق، فامیل یا هر آدم نزدیکی کار کنی، به شرطی که از روز اول مرزها رو روشن کنی: قرارداد، عدد، تعهد، تذکر، اصلاح و حتی قطع همکاری. اگر نمی‌تونی تو اوج احترام، ولی قاطع بگی «اینجا دیگه جای تو نیست»، از همون اول نباید اون صندلی رو بهش می‌دادی. تا حالا چوب رفاقت توی کار رو خوردی؟ یا از اونایی هستی که تونستی با فامیل و دوست، حرفه‌ای قرارداد ببندی، استاندارد نگه داری و اگر لازم شد، رابطه کاری رو جمع کنی ولی رفاقت رو نگه داری؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *