اینجور آدمها سرطان سازمانان؛ چون تخصص رو میشه یاد داد، ولی شعور رو نه.
اسکیل و مدرک و دوره، با چند سال کار و آموزش بهدست میاد؛ اما نوع نگاه به آدمها، حد و مرز احترام و اخلاق کاری، اگر از ریشه اشکال داشته باشه، با هیچ کارگاهی درست نمیشه.
استخدام آدم سمی، حتی اگه نابغهی دوران هم باشه، یعنی خودت با دست خودت سم رو با قاشق طلا بخوری.
ظاهرش حرفهای و جذابه؛ خروجی میده، پروژهها رو جلو میبره و همه میگن «اگه این نبود کار نمیگرفت». اما توی باطن، همون آدم داره آرامآرام سیستم عصبی سازمان رو میسوزونه؛ اعتماد رو میخوره، انگیزهی بقیه رو میکشه و فضای کاری رو مسموم میکنه.
این تیپ آدمها روی کاغذ شاید عدد بسازن، اما توی واقعیت، تیم رو از هم میپاشونن.
حرفشون نیشداره، احترامشون شرطیه و همیشه یه حلقهی کوچیک «آدمهای ارزشمند» دارن و یک دایره بزرگ «آدمهایی که هیچوقت جدی گرفته نمیشن». کسی که فقط به قدرتمندها و آدمهای «الان بهدردبخور» احترام میذاره، همون کسیه که به محض اینکه کارش به تو گیر نباشه، همون بیاحترامیای که به بقیه میکرد رو روی خودت هم خالی میکنه.
قانون بازی سادهست:
مهارت رو میتونی آموزش بدی؛
ولی شخصیت و نگرش غلط، مثل ویروسیه که فرهنگ سازمان رو آلوده میکنه.
میتونی به یک آدم محترم و سالم، ابزار و تخصص یاد بدی تا هر روز حرفهایتر بشه؛
اما نمیتونی به یک آدم بیادب و تحقیرکننده، «احترام واقعی به دیگران» تزریق کنی، لااقل نه در مقیاسی که برای یک کسبوکار منطقی و قابل دفاع باشه.
حالا سؤال اینجاست:
واقعاً حاضری با یک «متخصص بیشعور» کار کنی، فقط چون کارش خوبه؟
یا ترجیح میدی با آدمی کار کنی که شاید اول راه، اسکیلش پایینتر باشه، اما هرچی جلوتر میره، بهجای اینکه سازمان رو مسموم کنه، ستون اعتماد و فرهنگ تیم رو محکمتر میکنه؟



